درد دل
حال دلم خوب نبود که این پست را نوشتم. اگر حال دلتان خوب نیست به ادامه مطلب نروید.
خدای خوب و مهربانم. همه خسته ایم. همه خسته ایم.
خدایا خسته ام. از این همه خبرهای بد هر روزه خسته ام. از این که یک روز هم در بین انبوه روزهایمان یک خبر خوب نداریم....یک دلخوشی نداریم خسته ام.
همه دنیای ما پر شده از ظلم و تجاوز و جنگ. هر روز هم یک گوشه دنیا به آنها اضافه می شود. از روزهای کودکی ما همیشه فلسطین بوده. بعد بوسنی. بعد افغانستان. بعد عراق. بعد میانمار. بعد سوریه.بعد...این همه جایی که یادم نیست. این همه مادری که هیچ کاری برای جگرگوشه شان از دستشان برنمی آید و در کنارشان خونین و خسته می آرامند.
این همه بیماری. که هر روز و هر روز انواع جدیدی هم اضافه می شوند. کشف می شوند. معرفی می شوند. خدایا خودت ببین در هر ماه چند بار گزارش های خبری ما مربوط به معرفی یک کودک با یک بیماری ناشناخته یا لاعلاج است؟ این همه مادری که هیچ کاری برای جگر گوشه شان از دستشان بر نمی آید الا پناه به تو.
خسته ام خدا جانم. از این همه فساد. از خیانت های امانتداران در امانت. از این عدد 3 با دوازده صفر لعنتی. از بقیه عددهای اختلاسی. از تورمی که به جز دو سه دهک بالایی خون بقیه را در شیشه می کند. از فقری که معصوم گفت می ترسد به کفر بیانجامد. از تبعیض. از بیکاری که انگیزه زندگی جوانهایمان را می گیرد. از این همه سوء استفاده ها. از خیانت های دیگر. از عادی شدن بی اخلاقی و بی عفتی. از گناه.
از خودم. از اینکه نمی توانم آنی باشم که امامم می خواهد. از اینکه کمکی برای آمدنش نمی کنم. از گناهانم.
خدایا عجب صبری داری! پس کی زمانش میرسد؟ دنیای پر از ظلم و جور مگر همین نیست؟ مگر از این بیشتر هم می شود؟
خدای خوبم ما نیاز به آقای بالای سر داریم.
خدایا گفته ای باید خوب باشیم تا بیاید. ولی تا او نیاید نه خودمان خوب می شویم، نه حالمان.
خدایا زودتر. زودتر. زودتر!