وقتی بزرگ شدی
پسرم.عزیز دلم.نور چشمم. هر چند که تو این دوره و زمونه، تو این شرایط فقط ما نیستیم که روی فکر تربیت تو موثریم...هرچند که تاثیر محیط از چند وقت دیگه بیشتر هم میشه؛ ولی خیلی دوست دارم فعلا که مسئولیت زمینه سازی فکری و تربیتی تو با ماست ؛ دونه خوب تو زمین حاصلخیز استعدادهای تو بکاریم.
دوس دارم بلد باشم با تو خوب رفتار کنم.درست عمل کنم تا عکس العمل خوب ببینم. دوس دارم در مقابل خطرات عجیب و غریب این روزگار آخر زمون واکسینه باشی.
پسرکم ، نمیدونم وقتی پا به سن بذارم و پیر شدن باعث بشه ضعیف بشم ازت توقعی خواهم داشت یا نه. سعی میکنم اگر هم باشه معقول و به اندازه باشه. عزیزم من نمیخوام لذت عاشقانه رسیدگی امروز من به تو منتی باشه برای فرداها که به خاطرش انتظار داشته باشم همه دردسرهای منو گردن بگیری. حتما تو دوره پیری نیازمند دستگیری تو خواهم بود اما نمیخوام مزاحم زندگیت باشم. خوب بودن و صالح بودن تو بزرگترین انتظار منه. میخوام برام باقیات صالحات باشی.
اما این روزا گاهی که برخورد بچه های جوون و نوجوونو با والدینشون میبینم احساس میکنم چقدر برام سخته که تو وقتی بزرگ شدی جواب حرفمو بد بدی. سرزنشم کنی...دست کمم بگیری.درسته که وقتی تو به نوجوونی برسی من شاید کمتر دوره و شرایطتو درک کنم.شاید قدیمی شده باشم.به هر حال نزدیک سه دهه فاصله سنی داریم.اما انتظار دارم تو از اون بچه خوبا باشی که احترام بزرگترو حفظ می کنن.
شاید قبلا ها اینقدر سختیشو احساس نمیکردم.اما حالا که مادر شده م وقتی یه نوجوون با مادرش بد صحبت میکنه قلبم میگیره...احساس خفگی میکنم. می ترسم. یعنی واقعا منم همچین روزایی خواهم داشت؟
پسرم، خواهش میکنم وقتی بزرگ شدی نذار این شرایطو تجربه کنم. از اونایی باش که همیشه دعای پدر و مادر پشت سرشونه....از اون بچه خوبا باش!